زوده امشب تموم کنیم :)
ولی خب ....
امروز روز خوبی بود ..
شب یه کمیکار کردم و مشخص شد که این هفته باید یه پروژه تست بزنم و از هفته دیگه به صورت جدی استارت پروژه میزنم :)
هیجان دارم ... خوشحالم .. :) استرس ندارم ...بخاطر این که میدونم که میشه
شب که مشغول کار بودم دیگه اخرش خواب بودم ... قبل این که سرم بزارم روی میز اون خانومیکه آمده بود کمکم برای خونه صدام زد ...
امدم بیرون گفت باید بره ..
سینا گفته بود تا من نیومدم شما بمون . ولی خب کار داشت میخواست که بره.
نمیشد هم بهش بگم برو ... این طوری حرف سینا که زده بود بی ارزش میشد ... برای همین زنگ زدم به سینا .
وای گیج خواب بودم .... نمیدونستم دارم چی میگم !
سینا پشت تلفن با حالت تعجب جوابمو میداد . گفت تو راهم و بمونن تا من بیام
سینا وقتی رسید شام گرفته بود ...
برای خانوم هم گرفته بود
واسش آژانس گرفتم رفت .
داشتم میز شام اماده میکردم که سینا با نگرانی گفت میترسی شب تنها باشی ؟
اون تلفن که زدم فکر کرد من میترسم و ازش پرسیدم که کی میاد و اون خانوم هم عجله داره
واسش توضیح دادم که عجله داشت گفت تو بهش گفتی بمونه تا بیایی . منم بخاطر این که حرف تو پیش یکی دیگه بی ارزش نکنم زنگ زدم ازت اجازه گرفتم .
چشماش گرد شده بود از تعجب گفت بابا ایول چه قدر با سیاست ! بچه تو این چیزا از کجا یاد گرفتی ؟
بهش گفتم این چیزا یاد گرفتنی نیست آقا :))